به گزارش خبرنگار مهر، ناصر فیض شاعر و طنز پرداز در برنامه باغ رمضان با اجرای حجت الاسلام زائری گفت: «املت دسته دار» اولین کتابم بود. بعد «نزدیک ته خیار»، بعد هم «فیض بوک» و بعد «فیضاله». حافیض قرار بود نقیضه ای بر دیوان حافظ باشد و برخی کارهایش را کرده ام. اما تنبلی باعث شده هنوز چاپ نشود. خیلیها هم فکر میکنند این کتاب چاپ شده است. قرار است بر اساس تعدادی از غزلهای حافظ دیوان شود.
او درباره شعر «مثنوی هفتاد من» خود توضیح داد: برخی در فضای مجازی با یکدیگر بحث میکردند و ارجاع هم میدادند. من این شعر را نوشته ام و دقیقاً شوخی داستان معلوم است کجاست. مولانا که نمیآید هفتاد شوخی کمیک بکند. برخی میگویند در مثنویها از شوخ طبعی استفاده کرده است. مولانا چنین شعری را نمی توانسته در دیوان کبیر بگذارد. در ذهن من آمد که میشود مثنوی ای ساخت که ۷۰ تا من داشته باشد. در ۱۲ بیت هفتاد من آورده ام و ممکن است در این راه دچار زیاده گویی شوی. سعی کردم این اتفاق نیفتد. تلاش کردم از منیت خودش بگوید. ۷۰ بار تکرار کردم. اسمش را گذاشتم. مثنوی هفتاد من. معلوم است شوخی است. یک نفر برای خودم فرستاده که این را ببین. من تا حالا وجه تسمیه این را نمیدانستم! میخواستم بگویم آقا شما شاعر هستید این را نفرستید بیشتر دامن می زنید.
این طنزپرداز در ادامه درباره داستان سازی های عامیانه مردم توضیح داد: در قم یک محلی هست به اسم شغال خون مشهور است. برایش داستان ساخته اند که قدیم شغال ها میآمدند و اینجا زوزه میکشیدند. وقتی به آن محل میروی میبینی نوشته اند گذر شاه قلی خان یا شاد قلی خان. ما اسامی را دوست داریم کوتاه کنند. مردم هم بعدها برایش داستان ساخته اند. یا مثلاً یک تکیه خروس داریم. میگفتند خروسی بود از مناره بالا می رفته است و مردم را برای اذان بیدار می کرده است. بعد که به آن محل میرفتی میدیدی رویش نوشته اند تکیه خلوص.
او در این برنامه یکی از اشعارش را خواند:
از بس پریشان کردهای فکر و خیالم را
دیگر به خاطر هم ندارم ماه و سالم را
جز انکه یادم هست … گفتی صاف و صادق باش
یعنی که برگردان به من حس زلالم را
ما با جنون پیوند دادیم از همان اغاز
وقتی به نام عشق میکردم زوالم را
تو چشمهایت یعنی آن جادوی کفرامیز
من شعرهایم یعنی سحر حلالم را
سهمم تویی از عاشقی یک روز خواهم چید
از شاخههای دور حسرت سیب کالم را
گاهی که میخواهی بگویی … دوستت دارم
تنها …بگو…شاید… نسوزان احتمالم را
در چشمهایت آن تعبیری ست از آتش
تغییر کن فردای اندوه و ملالم را
میپرسم آیا عشق پایان است یا آغاز...
اما جوابی نیست هرگز این سوالم را...
این شاعر طنزپرداز در ادامه یکی دیگر از اشعارش را خواند:
نان به خون جگر درآوردن
از شعف بال و پر درآوردن
سالها توی مرغداریها
از تن مرغ پر درآوردن
با صدای کلفت یک سی دی
را به نام قمر درآوردن
مثل یک خر به گل فرو رفتن
و ادای بشر درآوردن
سالها در کنار یک نجار
میخ از پشت در درآوردن
به شکم روی تخته خوابیدن
میخ کج را دمر درآوردن
مدتی هم کنار یک قناد
نخ و مو از شکر درآوردن
پیش یک نعلبند ناوارد
نعل از پای خر درآوردن
شهره بودن کنار یک جراح
به نخاع از کمر درآوردن
یا اگر از کمر نشد ناچار
از پس پشت سر درآوردن
با سبد آب تا حلب بُردن
پنبه از گوش کر درآوردن
به گدایی به روستا رفتن
چیزی از برزگر درآوردن
چون گدایان شهر سامرا
خرج از رهگذر درآوردن
بعد یک عمر جنگ و خونریزی
از نفر بر نفر درآوردن
تن سپردن به خفت و خواری
پول با دردسر درآوردن
نان خود با تحرّک موزون
از طریق کمر درآوردن
یا به محض عبور یک خودرو
از چراغ خطر درآوردن
هندوانه فروختن با شرط
هی ببُرّ و ببَر درآوردن
بیشتر هرچه را فرو بردن
هرچه را بیشتر درآوردن
با درآوردن پدر از خود
گاهی از خود پدر درآوردن
بعد یک هفته کار طاقت سوز
لقمهای مختصر درآوردن
و به رغم شکست در هر کار
هی ادای ظفر درآوردن
در ستاد حوادث ناجور
از ته دره خر درآوردن
و ادای حمایت از مردم
با حقوق بشر درآوردن
خیر گفتن به پرسش مردم
آخر الامر شر درآوردن
یا که در سیرکها صدا از خود
مثل یک جانور درآوردن
در میادین شهر با اسفند
چشم از بدنظر درآوردن
کندن چرم روکش اتوبوس
شد اگر، شافنر درآوردن
ماهی خشک در دهان بردن
بعد یک هفته تر درآوردن
به خدا بیشتر شرف دارد
به معاش از هنر درآوردن!
نظر شما